با صد ارمان ها ...........
شبهاي ظلماني ميان طوفان ها
آواره قبل من در دشت و بيابان ها
با صد ارمان ها ......
ابر هاي سياه بر رخ اختران
اشك و ها !!!
از چشم من روان شد چو باران
ها با صد ارمان ها
شور تو در سر من
عشق تو در دل من
نقش تو جاوداني
شبهاي تار و بيتو
ريزم ز ديده دل سرشك ارغواني
شام فراق سر رسيد
صبح اميد تيره شد
به دل ستاره هاي شب زهرسورنگ خيره شد
آرزو خاك شد چشم در انتظار در اميد وصال
شرح جان سوز من شد بلند به آسمان ها
با صد ارمان ها ...........
اي خوش آن شبهاي مهتاب كه در كنار من بودي
يا به گلذار و بوستان ها در اختيار من بودي
گذشت و آن زمان ها
خزان شد آن بهار ها
به دل بماند داغ ها
آرزو خاك شد
چشم در انتظار در اميد وصال
زار و شد پيكرم
شرح جان سوز من شد بلند به آسمان ها
با صد ارمان ها ...........